»
نویسنده ای آنقدر خودش را سانسور کرد تا دیگر اثری از
او باقی نماند
»
مغز زبان باز ، کنترلی بر زبان او ندارد
»
فرق گدا با فقیر در این است که فقیر هنوز گدا نشده است
»
چشمها همه چیز را می بینند ، جز خودشان را .
»
چشم دل چشمها را شرمنده می کند.
»
در فکری افتادم که هیچ فکری نتوانست بیرونم بیاورد
»
" ملک الموت " اولین آشنا در فصل دوم زندگی است .
»
نمی دانم چرا بعضی افراد با داشتن دو تا چشم همه چیز
را یکی میبینند
»
زنبور عسل با دیدن این همه عسل تقلبی انگشت به دهان
مانده است
»
برای اینکه سریعتر فکر کنم به مغزم روغن می زنم
»
از همه چیز سیر شدم به جز صبحانه ، ناهار و شام
»
وقتی می خواهم حرف پنهانی بزنم گوشهایم را می گیرم
»
برای اینکه حرفهای بزرگی بزنم دهانم را زیر میکروسکوپ
می گذارم
»
هر لقمه ای که قورت می دهم معده ام فریاد می زند : «
خوش آمدی »
»
آدم دو رو همیشه یک رویش را قایم می کند
»
جنس بد ، جنس خوب شدنی نیست !
»
توقف طولانی در سالنهای غذاخوری بین راهی فرصت را از
مسافر جاده کمال می گیرد
»
تعادل هم آبروی افراط را حفظ می کند هم تفریط را
»
مشغله تنبل بیکار بیشتر از آن است که بخواهد به
کارکردن بیندیشد
»
تو فکری افتادم که هیچ فکری نتوانست بیرونم بیاره
»
بعضی چنان کم فروشی می کنند که براحتی می توان
محصولشان را دانه به دانه شمرد
»
از روزی که گوشت ماهی خورده ام ، موج روی دلم سنگینی
می کند
»
گاهی وقتها برای
خواندن یک مجله دو تا عینک می زنم
»
ماهی چشمم در اشکهایم
شنا می کند!
»
چای تلخم را با طنز
های عبید زاکانی شیرین می کنم
»
خروس برای گفتن قوقولی
... قوقو از صاحبخانه اجازه نمی گیرد
»
ماه به کرم شبتاب
حسودی می کند
»
جای پاش از قدش بزرگتر
است!
»
کمتر معده ای تحمل هضم
غصه را دارد
»
اندیشه مثبت ،
فرزند خلف ذهن آدمی است
»
وقتی حس نوشتنم
گل می کند، قلمم روی کاغذ گل می کند!
»
آینده ام آن
قدر روشن است که تاریکی هایش را می بینم
»
هیچ یخی یختر
از یخ در تابستان نیست
»
گرانی آن قدر بیداد می
کند که صدای پای ارزان فروش را نمی شنوم
»
دلگیرترین
پائیز پائیزی است که در آن برگهای درختان زرد نشده
بریزد
»
آن قدر تپش
قلبم زیاد است که مرکز لرزه نگاری را به اشتباه
انداخته ام
!